اعتیاد
#به_قلم_خودم
#کتاب
من یک معتادم.معتادی که دوست دارم همیشه دستانم بوی مواد بدهد.
معتادی که از ته دل دعا می کنم تمام اطرافیانم به درد اعتیاد من مبتلا شوند.
دخترکم وقتی نگاهم می کند با لحنی دلسوزانه می گوید:عملی بیچاره!
همسر جانم وقتی من را درحال استعمال مواد می بیند،گاه گداری سری تکان می دهد و می گوید:این هم از بخت من !
اعتیادم از همان کودکی شروع شد.از روزگاری که دستم به اندازهء برداشتن مداد و دفتر رشد کرد.
خیلی وحشتناک است که فردا در پیشگاه خداوند بزرگ،چگونه پاسخگوی چشمانی باشم که بر این راه گذاشتم.
یادم می آید با هر صدای قدمی که می شنیدم ،فوری به انباری پناه می بردم و وسایلم را پنهان می کردم.روزهای سرد زمستانی که همه سر گرم درس و کار بودند من سر به زیر کرسی می بردم و با نور کم کرسی،به استعمال مواد مشغول می شدم.
امروز به دخترعمویم با صدایی که سراسر تمنا و خواهش بود،گفتم:دو روز است موادی نداشتم و عاجز مانده ام.
وقتی کوچکترین موادی به دستم برسد به حالت خلسه فرو می روم و از دنیا می برم.
چه شیرین و دلچسب است وقتی دو لا می شوی و گردنت را کج می کنی تا دود و دم به تمام وجودت وارد شود.
من معتاد کتاب هستم.شیوهء ترک را نمی دانم ولی رگبه رگ وجودم با دیدن کتابی نو وجدید،می لرزد و متواضعانه درخواست کمک می کند.
امیدوارم تمام اطرافیانم به درد من مبتلا شوند.
از طرف یک معتاد خودخواه.
#برای_انتشار