غبار
#به_قلم_خودم
جارو را تکان دادم تا مابقی آبها از لابه لای شاخه هایش بیرون بیاید.نگاهی به بالکن انداختم ،شیشه ها را برانداز کردم و سرم به آسمان بالا رفت.
به به همه چیز تمیز وصیقلی شده بود.حتی آسمان با ابرهای پشمکی و سفیدش در زمینهء آبی درخشان،جذاب وچشم گیر بود.
یاد دیروز افتادم،تودهءوحشتناک گرد و غبار و تند باد بعد از آن،نفسهای همه را به سختی انداخته بود و دم وبازدم را مشکل کرده بود.ولی امروز خنکای هوا،لطافت آسمان و نظم و ترتیب اطرافم ،تقریبا دیروز را ازخاطر برده بود.
داشتم به اتفاقات و سختیهایی که این چندوقت اخیر به دوشم افتاده بود فکر میکردم و دقیق طوفان وگرد وغبار را با تمام سختی ها پیوند دادم،چه روزها و شبهایی که نفس کشیدن برایم سخت وجانفرسا شده بوده و امروز خدارا شکر گذری از آن حال و روز دارم و دنبال لطافت آسمان و ابرهای پشمکی در پهنای آسمان زندگی ام هستم.جاروی صبر و شکیبایی را باید به غبار و خالی که اطراف و اکناف ذهن و زندگی ام را گرفته،بکشم و گاهی با آب دیده به شستشوی آنها بپردازم.
همچنان امید دارم که توکل به خدای بزرگ و سپردن امور به خودش،راهگشای زندگی است اما عجول بودن در طینت و ذات منِ آدمی زاد گذاشته شده و مانع آرامش و آسایش در سختی و تنگنا است.
جارو را داخل ساختمان می برم و در گوشهء دلم به جستجوی جاروی دل وذهنم هستم تا غبار سختی و غم را از وجودم پاک کنم.
#در نا امیدی _بسی امیداست_پایان شب سیه_سپیداست.
به امیدروزی که سپیدی تمام ارض وسما را در بربگیرد.
اللهم عجل لولیک المولی