چهل سالگی
#به_قلم_خودم
چهل سالگی با موهای جو گندمی،پوستی که طراوت خود را در میان سالهای گذشته،جاگذاشته،کم شدن موهای ابرو و مژه و…
گفته می شود که چهل سالگی یعنی بلوغ تجربه و روح آدمی!!!
اما من می گویم باید نوشت ،چهل سالگی یعنی شنیدن قدمهایی که به مرگ نزدیک می شود و تکرار روزهايي که شاید خورشیدش چند ساعت زودتر یا چندساعت دیرتر،طلوع و غروب دارد.
برای من هربار رفتن به قبرستان و دیدن قبور ،یاد آور روزهای از دست رفته و روزهای پیش رو است.روزها وشبهایی که دیگر دنیایی نیست تا بتوان با ساعت روی دیوار،تنظیم کرد و انتظار طلوع وغروبش را داشته باشی.
روزها وشبهای پشت این سنگ های سنگین و متفاوت ،حتما سخت تر از ظاهر آن است.
چهل سال گذشت،سالهایی که به سرعت گذشت و امروز فقط خاطره شده اند و خطی بر دفتر سرنوشت.ونمیدانم چند برگ دیگر از این دفتر باید پرشود تا به بایگانی و آرشیو فرستاده شود اما همین قدر میدانم که حسرتهای
پیش رویم زیاد است و غم پشت سرم بیشتر.
نادانی و جهالت بشر تا ابد گسترده است و هنوز جملهء من وقت دارم و من فرق دارم،بر زبان آدمیان جاری.
ای وای از گذر و گذارهای ما