25 دی 1401
#به_قلم_خودم #کتاب من یک معتادم.معتادی که دوست دارم همیشه دستانم بوی مواد بدهد. معتادی که از ته دل دعا می کنم تمام اطرافیانم به درد اعتیاد من مبتلا شوند. دخترکم وقتی نگاهم می کند با لحنی دلسوزانه می گوید:عملی بیچاره! همسر جانم وقتی من را درحال… بیشتر »
نظر دهید »
23 دی 1401
#به_قلم_خودم #نامه_به_مادرم سلام و درود بر مادر عزیزتر از جانم.مادر جان امروز آمده ام تا تو راغرق بوسه کنم و هزاران تبریک را بر روح و روانت جاری سازم. مادر ،پشت وپناه من و آرامش روانم.می خواهم در پناه این روز خجسته و شاد، برایت درد دل و اعترافی بگویم و… بیشتر »
21 دی 1401
#به_قلم_خودم #روز_طلبه به چهره اش نگاه کردم.لبخند گیرایی داشت.شکستگی صورت و گوشهءچشمش بر جذابیتش افزوده بود.به انگشت جوهری ام نگاه کردم.سرم را پایین انداختم و زمزمه ای زیر لب گفتم و انگشت سبابهءجوهری ام را داخل صفحهءسفید روبرویم به آرامی چسباندم و اثر… بیشتر »
15 دی 1401
#به _قلم_خودم هوا بس ناجوانمردانه سرد است.حتی کلاهی که به سر گذاشتم جلوی یخ کردن پیشانی ام را نگرفته.ماسک را روی صورتم کمی جابه جا کردم. سه تا پسر نوجوان هم جلوتر از من راه می روند. با کلاه و ماسک و بقچه پیچ شدن من در چادر،کاملا حس کارآگاهی گرفتم.قدم به… بیشتر »