18 مهر 1401
#به_قلم_خودم #روز مرگی بعداز تحویل مقاله ها،منتظر جواب و بررسی بودم ولی یک نوع حس دلشوره همراه با کرختی در تمام وجودم ریشه کرده بودو به نوعی دچار افسردگی بعد تحصیل شده و حس وحال هیچ کار و هیچ چیزی را نداشتم. بعداز دوسه مورد تلاش برای پیداکردن کاری که به… بیشتر »
نظر دهید »
16 مهر 1401
#به_قلم_خودم #روز مرگی از ابتکارات عجیب رئیس شهرداری که چندسال پیش به سمت منطقه ۱۲منصوب شده بودند،کاشت درختانی سایه دار _که من به نام زیتون تلخ نام گذاشته ام_بود. درختانی با رشد زیاد و گلهایی ریز و بنفش که در فروردین و اردیبهشت، نفس کشیدن را سخت… بیشتر »
09 مهر 1401
#به _قلم_خودم #روز مرگی حضرت علی علیهالسلام در فرازی زیبا میفرمایند: که در حوادث روزگار مانند شتر دوساله ای باش که نه امکان دوشیدن شیرش باشد و نه امکان سوارشدن بر پشتش. واقعا کمی تفکر در کلام زیبای امام،ما را به راه اصلی می کشاند. چرا دهه… بیشتر »
08 مهر 1401
#به_قلم_خودم #روز مرگی ایستگاه دوم صدای قیژی آمد و اتوبوس به زور ایستاد.انگار حال نداشت مدام ایست کند و جایی قرار داشت. پیرمردی قدبلند و شیک وپیک ،سوارشد و فکرکنم گوش هایش از سرو صدای اضافی زمانه اندکی سنگین شده بود. به راننده سلامی محکم کرد و در… بیشتر »
07 مهر 1401
#روز مرگی #به_قلم_خودم سوار اتوبوس شد،دستش یه پاکت سبزی خرد شده بود و ظاهری عادی داشت مثل زنان خانه دار،زنی حدودا سی و پنج ساله. کارت را به دستگاه نزدیک کرد و بوق ممتد نشان از نداشتن شارژ داشت. مردی که روبروی در نشسته بود و مدام چشم می چرخاند… بیشتر »